
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست
تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست
تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما
مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست
هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق
هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست
هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و
هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست
هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست
حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوسِ پیکره ی برنو و دوتار یکیست
شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج
شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟!دار یکیست
دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق
میانِ هر غزلی بیتِ شاهکار یکیست
به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد
دلیل خون جگریِ من و انار یکیست!
به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده
خدای هر دوی ما انتهای کار، یکیست
حامد عسکری
برچسبها: نوازش, تیغ, روزگار, جملات زیبا

هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی، همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
خاقانی
در گذرگاه زمان ،خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقها میمیرند ، رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا میمانند
مهدی اخوان ثالث
برچسبها: گذر عمر, کودکی, جوانی, پیری

هر که آب است, با تو آب تر است
با تو حتی لب سراب, تر است
روی تو ماه چهارده معصوم
شب ات از روز آفتاب تر است
غیبت این حضور ممکن نیست
چه کسی از تو بی نقاب تر است
" ماعرفناک حق معرفتک "
گرچه عشق ندیده ناب تر است
تو دعای فرج بخوان که دعا
از لب دوست مستجاب تر است
ميلاد دوازدهمين گل بوستان امامت و ولايت، امام عصر و الزمان مبارک
برچسبها: نیمه شعبان, امام زمان, مسجد جمکران, امام عصر

خدا کند یه اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
آری همينجا،وسط بی حوصلگی های روزانه مان
نگرانی های شبانه مان،وسط زخمهای دلمان
آنجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم یک اتفاق خوب بیافتد
انقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن وخواستن ونرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاق خوب همین الان همین ساعت
همین حالا از پشت کوهای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش غروب همه ی غصه هایمان باشد برای همیشه...
خدایا این سرزمین پاکی و عشق را همواره شکوفا کن و دلهای مردمانش را شاد
خدایا ایران ما را چشم بد مرساد
پروردگارا ما مقلب خوان ندایت می دهیم
ای ز تو تغییر حال و سالها،حال ما را کن تو خوشتر حال ها
نوروزتان مبارک
برچسبها: نوروز, سال نو, عید
تلفیـق دو عـطر زندگـی یعنی این
لبـخنـد دو چـتـر زندگـی یعنی این
پاییزبرای عشق،فصل خوبی ست
نقطه سـر سطـر زندگـی یعنی این
امید صباغ نو
برچسبها: پاییز, خزان, فصل عاشقی, عطر زندگی
ارمنی یک بـار رو زد حـاجـت خـود را گـرفت
خوش به حال ما که عمری در پی ات آواره ایم
ایام عزاداری سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد
برچسبها: محرم, شهادت, عزاداری, امام حسین ع

سخت است بـخندی و دلـت غـم زده باشد هـر گوشه ی پـیراهن تـو نم زده باشد
سخت است بـه اجـبار بـه جـمعی بـنشینی وقـتـی دلـت از عـالـم و آدم زده باشد
احوال من ای دوست چنین است که انگار یک صاعقه بـر جنگل خـرم زده باشد
بـعد ازتـو شبـیه م بـه یتیمی که به رویش در جـمع کسی سـیلی محـکم زده باشد
دوراز ادب اسـت ایـنکه بـخـنـدد لـبـم امـا دیــوار دلــم مشـکـی و ماتـم زده باشد
بـا ایـن همه تـا خـرده نـگیـرنـد عـزیـزان می خـندم و هـرچـند دلـم غم زده باشد
با اندکی تغییر از : رضا خادمه مولوی
برچسبها: پدر, فراق, سوگ پدر, غم زده
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
فاضل نظری
برچسبها: دنیا, مدارا کردن, دلخوری, تنگ ماهی
( به مناسبت هفتمین روز وداع با یک جواهر )

همچون نسیمی سایه بانم بی خبر رفت
تک چلچراغ آسمانم بی خبر رفت
ای کاش دردش را به جانم می خریدم
بدجور آتش زد به جانم بی خبر رفت
این روزها با خاطرش طوفانی ام آه
در ضجه های بی امانم بی خبر رفت
آری شقایق تا ابد خونین جگر شد
بابای خوب و مهربانم بی خبر رفت
شاعر:مینا توکلی
برچسبها: فراق پدر, سوگ پدر, هفتمین روز, ارتحال
هرگز منشین متر بزن خوبی خود را
اندازه خوبی به ندانستن آن است. . .
برچسبها: خوبی, محبت, مهربانی, اندازه
دلم گرفته و کاری نمی کند باران
چقدر حال و هوایم شبیه «اهواز» است...
"امیر اکبرزاده"
برچسبها: اهواز, گرد و غبار, حال و هوا, باران

حالا که قرار است سال نو شود کم کم باید دل تکانی اساسی کنید
دلتان را بتکانید از رفتنی ها، نبودنی ها، نماندنی ها، نصفه نیمه ها
اما بجایش آدم های وفادار را نگه دارید ؛یک دستی روی سرشان بکشید
که مبادا گرد و غبار کدورت و غم روی آنها نشانده باشید
دور ریختنی ها را بریزید دور تایک فضایی خالی بماند
کار خدا را چه دیدید شاید در سال جدید یکی از جنس نابش به پست تان خورد
که باید بگذاریدش در فضای تر و تمیز و خالی دلتان
از همین حالا برایش جا را باز کنید،دل تکانی تان که تمام شد
برای خودتان آرزوهای خوب کنید و خود را آماده کنید برای اتفاقات قشنگ
ای ز تو تغییر حال و سالها حال ما را کن تو خوشتر حال ها
نوروزتان مبارک
برچسبها: دل تکانی, عید, نوروز, سال نو
به اسفند دقت کنید می بینید اصلا خود بـهـار است
وصله زمستان به او نمی چسبد . . .
اسفند بهاریست در آغوش زمستان چون آتش پنهان شده در جان دماوند
مرتضی امیری اسفندقه
برچسبها: اسفند, زمستان, بهار, شعر
خیر و شر هر عمل کز آدمی سر می زند
مزد اعمالش به زودی پشت در؛در می زند
برچسبها: بازتاب, اعمال, خیر و شر, آدمی
دل مـرنجان که زهـر دل به خـدا راهی هست
هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست
مولانا
مادرا زود پیر نمیشن، ما یادمون میره نگاهشون کنیم

بعد از خدا ، خدای دل و جان من توئی
من،بنده ای که بار گنه می کشم به دوش
تو، آن فرشته ای که زمهرت سرشته اند
چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش...
برچسبها: مادر, پیر شدن, فرشته, مهر
سهم چو من پیامک «هستم به یادت» است

جامانده های قافله ی اربعین تو
آقا دوای درد دل خود کجا کنند؟
جا تنگ بوده است و یا ما اضافه ایم!
مردم به چشم طعنه نگاهی به ما کنند
باشد حسین ؛ کرببلا مال خوبها ...
بدها بگو :که عقده دل با چه وا کنند؟
ما هم دل شکسته به دست می رویم تا
ما را غبار صحن و سرای رضا کنند
برچسبها: جا مانده از اربعین, کربلا, حسرت, سعادت
سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
امام فخر رازی
برچسبها: گذر عمر, کودکی, پیری, کالسکه
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هرفصل به روی بوم،یک چیزکشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید
برچسبها: شعر پاییزی, نقاشی خدا, پاییز هزار رنگ, جملات زیبا
دوستی با مردم دانا چو زرین کوزه ایست
نشکند ، گر بشکند نتوان به دور انداختن
دوستی با مردم نادان سفالین کوزه ایست
بشکند ، گر نشکند باید به دور انداختن
برچسبها: دوستی, مردم دانا, مردم نادان, سفال

پاییز آمده ست که خود را ببارمت
پاییز، نام دیگر «من دوست دارمت»
بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت
سید مهدی موسوی
برچسبها: شعر پاییزی, برگ ریزان, فصل خزان, پاییز هزار رنگ
ناله از دوری آن کن که تو را می فهمد
عشق خود صرف همان کن که تو را می فهمد
درد دل،شعر قشنگ،این همه احساس لطیف
به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد
نوجوانی و جوانی چو بهاریست به عمر
پای آن ، عمر خزان کن که تو را می فهمد
دل به هر بار غم و درد فرو می ریزد
به کسی پس نگران کن که تو را می فهمد
عاشقی سود ندارد به خدا من دیدم
پای آن یار زیان کن که تو را می فهمد
اشک وصل است به خون دل و آن شاهرگت
بهر آن اشک روان کن که تو را می فهمد
گر غمت خلق بدانند شماتت بکنند
پیش آن سرت عیان کن که تو را می فهمد
بگذار هر که دلش با تو نباشد برود
به کسی هی تو بمان کن که تو را می فهمد
شهرام نصیری
برچسبها: فراق, عشق, شعر, اشعار زیبا
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب ...
برچسبها: فقر, درد, تحمل, جملات زیبا
از نمك نشناسها آزار ديدن سخت نيست
درد دارد خوردنِ زخم از نمك پرورده ای
حسین زحمتکش
برچسبها: زخم, نمک پرورده, نمک نشناس, اشعار زیبا
گنجشک
به اولین قرارش نرسید...
لعنت به تفنگ بادی
همسایه...!
سيدعلی_ميرافضلی
برچسبها: گنجشک, تفنگ بادی, قرار عاشقانه
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی ، گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هرسال خودت باش ...
اقبال لاهوری
برچسبها: شعر, ابیات زیبا, اقبال لاهوری, جملات زیبا
می گویند در قدیم " منبر " را از چوب درخت گردو می ساختند که بسیار محکم
و با کیفیت است،درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب،سایه و بارِ خوبی هم دارد
اما درخت چنار میوه ندارد، سایهِ درست و حسابی هم ندارد،
از آن چوبه ی دار می ساختند
دعوای این دو درخت در شعر بلند " جناب شهریار " بسیار شنیدنی است :
گفت با طعنه منبری به چنار
سر فرازی چه می کنی بی بار؟
نه مگر ننگِ هر درختی تو
کز شما ساختند چوبه ی دار
پس برآشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت : گر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار ...
برچسبها: درخت گردو, درخت چنار, شهریار, جملات زیبا
کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث می کرد و مرا
در میان خاطرات کودکی جا می گذاشت
جعفر حسین نژاد
برچسبها: گذر زمان, خاطرات کودکی
برف نو برف نو
سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام
احمد شاملو

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،سرها در گریبان است
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم،زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
مهدی اخوان ثالث