
سخت است بـخندی و دلـت غـم زده باشد هـر گوشه ی پـیراهن تـو نم زده باشد
سخت است بـه اجـبار بـه جـمعی بـنشینی وقـتـی دلـت از عـالـم و آدم زده باشد
احوال من ای دوست چنین است که انگار یک صاعقه بـر جنگل خـرم زده باشد
بـعد ازتـو شبـیه م بـه یتیمی که به رویش در جـمع کسی سـیلی محـکم زده باشد
دوراز ادب اسـت ایـنکه بـخـنـدد لـبـم امـا دیــوار دلــم مشـکـی و ماتـم زده باشد
بـا ایـن همه تـا خـرده نـگیـرنـد عـزیـزان می خـندم و هـرچـند دلـم غم زده باشد
با اندکی تغییر از : رضا خادمه مولوی
برچسبها: پدر, فراق, سوگ پدر, غم زده
ناله از دوری آن کن که تو را می فهمد
عشق خود صرف همان کن که تو را می فهمد
درد دل،شعر قشنگ،این همه احساس لطیف
به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد
نوجوانی و جوانی چو بهاریست به عمر
پای آن ، عمر خزان کن که تو را می فهمد
دل به هر بار غم و درد فرو می ریزد
به کسی پس نگران کن که تو را می فهمد
عاشقی سود ندارد به خدا من دیدم
پای آن یار زیان کن که تو را می فهمد
اشک وصل است به خون دل و آن شاهرگت
بهر آن اشک روان کن که تو را می فهمد
گر غمت خلق بدانند شماتت بکنند
پیش آن سرت عیان کن که تو را می فهمد
بگذار هر که دلش با تو نباشد برود
به کسی هی تو بمان کن که تو را می فهمد
شهرام نصیری
برچسبها: فراق, عشق, شعر, اشعار زیبا