
قهوه ات را بنوش ، بی دغدغه ی فردایی که
آمدنش را هیچ تقویمی تضمین نکرده است
قهوه ات را بنوش و فکر کن از گندمزارهای دیروز چه مانده است؟
از باغ های سیب شهریور؟از شکوفه های انار؟
قهوه ات را گرم بنوش بی خیال فصلی که در راه است
دیگر زمستان چه می تواند بکند با برگ هایی که طعم پاییز را چشیده اند؟!
برچسبها: پاییز, زمستان, قهوه, گندمزار

آخرین ایستگاه پاییز نزدیک است
چند قدم آنطرفتر رو به سوی زمستان
اندوهتان را به برگها بسپارید
که صدای آمدن یلدا آرام آرام به گوش می رسد
زمستانتان را سفید آغاز کنید
باشد که روزگارتان همواره سفید بماند
برچسبها: پاییز, زمستان, یلدا, جملات زیبا
تلفیـق دو عـطر زندگـی یعنی این
لبـخنـد دو چـتـر زندگـی یعنی این
پاییزبرای عشق،فصل خوبی ست
نقطه سـر سطـر زندگـی یعنی این
امید صباغ نو
برچسبها: پاییز, خزان, فصل عاشقی, عطر زندگی

خداحافظ تابستان، یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت...
سلام بر پاییز،سلام بر ریزش برگهای ز معشوق جدا
سلام بر کوچه و خیابان که فرش شده از رنگهایی پاییزی
برچسبها: پاییز, برگ ریزان, خزان طبیعت, برگ پاییزی

خداحافظ تابستان، یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت...
سلام بر پاییز،سلام بر ریزش برگهای ز معشوق جدا
سلام بر کوچه و خیابان که فرش شده از رنگهایی پاییزی
برچسبها: پاییز, برگ ریزان, خزان طبیعت, برگ پاییزی
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . . .
❄❄❄ پیشاپیش یلدا مبارک ❄❄❄
زير باران بيا قدم بزنيم،حرف نشنيده ای به هم بزنيم
نو بگوييم و نو بينديشيم، عادت كهنه را به هم بزنيم
و زباران كمی بياموزيم،كه بباريم وحرف كم بزنيم
كم بباريم اگرولی همه جا،عالمی را به چهره نم بزنيم
چتر را تا كنيم و خيس شويم،لحظه ای پشت پا به غم بزنيم
سخن از عشق خود بخود زيباست،سخن عاشقانه ای به هم بزنيم
قلم زندگی به دست دل است،زندگی را بيا رقم بزنيم
مجتبی کاشانی
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند
آرام قدم بگذار بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حُرمت دارند
درد پاییز ،درد دانستن است ...

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
برباد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تورا به دست خودت می سپارمت
باران بشو،ببار بــه کاغذ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگرخاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی کـه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ،عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت
برچسبها: پاییز, خزان, شعر پاییزی

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . . .
❄❄❄ پیشاپیش یلدا مبارک ❄❄❄
