تاريخ: شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت: 14:10
غمگین نپاش بر تن دفتر دوات را
گاهی بیا گریز بزن خاطرات را
اصلا بگو؟ کدام دل قدر ناشناس
رنجانده است دختر خوب دهات را
این چشم های نافذ باران گرفته ات
یادم می آورد شب خیس قنات را
آن کوچه های خاکی تا پاس شب رها
آن شب نشین ساده و بی سور و سات را
آن سفره ی همیشگی کاسه های ماست
خیساندن مداوم نان بیات را
آن دختری که با دو سه تا سکه ی سیاه
می ریخت توی جیبِ لباسش نشاط را ...
گاهی بیا گریز بزن خاطرات را
اصلا بگو؟ کدام دل قدر ناشناس
رنجانده است دختر خوب دهات را
این چشم های نافذ باران گرفته ات
یادم می آورد شب خیس قنات را
آن کوچه های خاکی تا پاس شب رها
آن شب نشین ساده و بی سور و سات را
آن سفره ی همیشگی کاسه های ماست
خیساندن مداوم نان بیات را
آن دختری که با دو سه تا سکه ی سیاه
می ریخت توی جیبِ لباسش نشاط را ...
شاعر : سپیده مختاری آبکنار

چهره در هم کشیده ای!گونه هایت گل انداخته است!نه نه اشتباه نکن خوب می دانم که سرخی گونه هایت جای سیلی زمستان است،خوب می فهمم حرفهای معنا دار را از پشت نگاه معصومت ! آرام باش دخترک...زمستان رفتنیست،این را خودت خوب میدانی چون چند زمستانی از عمرت! گذشته است... و می دانم که می دانی رو سیاهی می ماند برای...